جدول جو
جدول جو

معنی کاسه دوز - جستجوی لغت در جدول جو

کاسه دوز
(پَ / پِ)
شکسته بندزن. شعاب. (منتهی الارب). چینی بندزن. (صراح)
لغت نامه دهخدا
کاسه دوز
آنکه کاسه های شکسته را بند زند شکست بند زن چینی بند زن
تصویری از کاسه دوز
تصویر کاسه دوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسه کوزه
تصویر کاسه کوزه
اثاث خانه، اسباب خانه، ظروف منزل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
کسی که پیشه اش پینه زدن به کفش یا جامه است، پینه دوز، لاخه دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاخه دوز
تصویر لاخه دوز
پینه دوز، لخت دوز
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خوا / خا)
کسی که خامه دوزی کند. نعت آنکه خامه دوزی کند. رجوع به خامه دوزی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید:
گلشن چو کرد مرد در او کاهدود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش،
ناصرخسرو،
، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنکه جامۀ کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) :
چون مرا جمعی خریدار آمدند
کهنه دوزان جمله در کار آمدند.
مولوی.
کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم
جمله نودوزان شدندی هم به علم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ کُ)
پینه دوز. (برهان). پاره دوز. وصّال
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ بَ)
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) :
از حریفان قمار برده بسی
کاسه بازی چنین ندیده کسی.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ سَ)
دهی واقع در دو فرسخ شمالی شهرلار
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) :
بسختی گذشت از در کاسه رود
جهان را یخ و برف در کاسه بود.
فردوسی (از جهانگیری).
خبر شد به توران کز ایران سپاه
سوی کاسه رود اندر آمد براه.
فردوسی.
برفتند یکسر سوی کاسه رود
زبانشان از آن کشتگان پردرود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ زَ / زِ)
کاسه و کوزه.
- کاسه کوزه اش را بهم زدن، کنایه از دستگاه کسی را بهم زدن.
- کاسه کوزه ها را گردن کسی شکستن، او را مقصر کارهای بد شده شمردن
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ نَ)
نقاره نواز و نقاره چی. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کوس رویین بلند کرد آواز
زخمه بر کاسه ریخت کاسه نواز.
نظامی.
، کنایه از مرد هرزه درای و ژاژخای. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پینه دوز. لخت دوز. لاخه دوز. پینه گر. وصله گر:
ما پادشاه پاره و رشوت نبوده ایم
بل پاره دوز خرقۀ دلهای پاره ایم.
مولوی.
گر بغریبی رود از شهر خویش
سختی و محنت نبرد پاره دوز
ور بخرابی فتد از مملکت
گرسنه خسبد ملک نیمروز.
سعدی.
و بیشتر بمعنی در پی نهندۀ کفش دریده و پاره باشد
لغت نامه دهخدا
(تُ گُ)
کلاه دوز. دوزندۀ کلاه. آنکه کلاه دوزد. آنکه شغل وی دوختن و ساختن کلاه باشد:
چون سوزن باریک تو سازیم تن خویش
ای ماه کله دوز کله بر تن ما دوز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
حق الکتف
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ یِ)
یعنی کاسۀ درویشان که کنار آن حلقه ای است که بر کمر آویزند:
شعری بشب چو کاسۀ یوزی نمایدم
یعنی سگی است حلقه بگوش در سخاش.
خاقانی.
خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسۀ یوز
کآهو و گورش با شیر نر آمیخته اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاخه دوز
تصویر لاخه دوز
پینه دوز پاره دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه باز
تصویر کاسه باز
کسی که کاسه بازی کند، محیل مکار: (از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی) (میر یحیی شیرازی)
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه و کوزه یا کاسه کوزه کسی را بهم زدن، دستگاه کسی را بهم زدن، یا کاسه کوزه ها را گردن کسی شکستن، او را مقصر کارهای بد شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه نواز
تصویر کاسه نواز
نقاره نواز نقاره چی: (کوس رویین بلند کرد آواز زخمه بر کاسه ریخت کاسه نواز) (نظامی)، هرزه درای ژاژخای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
آنکه کفشها را وصله کند پینه دوز لاخه دوز وصله گر، تن پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه کوزه
تصویر کاسه کوزه
((~. زِ))
مجموعه ظرف های خانه، مجموعه اثاث و اسباب کار کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
پینه دوز، تن پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامه دوز
تصویر جامه دوز
خیاط
فرهنگ واژه فارسی سره
پینه دوز، تعمیرگر، کفشدوز، لاخه دوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاره دوز، پینه دوز، تعمیرگر، کفشدوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد