که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
که کپه دوزد. دوزندۀ کپه های ترازو و کپه های بقالان. آنکه کپۀ ترازو از انبان و پشم سازد و دوزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از غلام باره. که آرامش با پسران خواهد. لاطی. (یادداشت مؤلف)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
دود که از سوختن کاه برخیزد، دود که از آتش افکندن در کاه برآید: گلشن چو کرد مرد در او کاهدود گلخن شود ز دود سیه گلشنش، ناصرخسرو، ، در قدیم رسم بود که اگر داینی دین خود را نمی پرداخت طلبکار مقداری کاه بر در خانه او می آورد و دود میکرد و بدین مناسبت کاهدود گذاشتن و کاه دود کردن کنایه شده است از مطالبۀ جدی و سخت گرفتن بر بدهکار، (یادداشت مؤلف)
آنکه جامۀ کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند. مولوی. کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم جمله نودوزان شدندی هم به علم. مولوی
آنکه جامۀ کهنه دوزد و وصله زند. مجازاً، مقلد. کهنه پرست. (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 فرهنگ نوادر لغات) : چون مرا جمعی خریدار آمدند کهنه دوزان جمله در کار آمدند. مولوی. کهنه دوزان گر بدیشان صبر و حلم جمله نودوزان شدندی هم به علم. مولوی
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) : از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی. میریحیی شیرازی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
آنکه بازی به کاسه کند از عالم شیشه باز، و آن چنان است که دو کاسۀ چینی پر از آب کنند و کاسه بازان واژون شده کاسها را بر پشت گذارند و بتحریک سرین آن را بجنبانند و بدوش خود رسانند و قطره ای آب از آن نمیریزد و بمجاز محیل و مکار را گویند. (آنندراج) : از حریفان قمار برده بسی کاسه بازی چنین ندیده کسی. میریحیی شیرازی (از آنندراج). و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 127 شود
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) : بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف در کاسه بود. فردوسی (از جهانگیری). خبر شد به توران کز ایران سپاه سوی کاسه رود اندر آمد براه. فردوسی. برفتند یکسر سوی کاسه رود زبانشان از آن کشتگان پردرود. فردوسی
نام رودخانه ای است غیر معلوم. (برهان). رودی است. (فهرست ولف). بموجب شاهنامه نام رودی است در سرزمین توران. (فرهنگ شاهنامه ص 213) : بسختی گذشت از در کاسه رود جهان را یخ و برف در کاسه بود. فردوسی (از جهانگیری). خبر شد به توران کز ایران سپاه سوی کاسه رود اندر آمد براه. فردوسی. برفتند یکسر سوی کاسه رود زبانشان از آن کشتگان پردرود. فردوسی
پینه دوز. لخت دوز. لاخه دوز. پینه گر. وصله گر: ما پادشاه پاره و رشوت نبوده ایم بل پاره دوز خرقۀ دلهای پاره ایم. مولوی. گر بغریبی رود از شهر خویش سختی و محنت نبرد پاره دوز ور بخرابی فتد از مملکت گرسنه خسبد ملک نیمروز. سعدی. و بیشتر بمعنی در پی نهندۀ کفش دریده و پاره باشد
پینه دوز. لخت دوز. لاخه دوز. پینه گر. وصله گر: ما پادشاه پاره و رشوت نبوده ایم بل پاره دوز خرقۀ دلهای پاره ایم. مولوی. گر بغریبی رود از شهر خویش سختی و محنت نبرد پاره دوز ور بخرابی فتد از مملکت گرسنه خسبد ملک نیمروز. سعدی. و بیشتر بمعنی در پی نهندۀ کفش دریده و پاره باشد
یعنی کاسۀ درویشان که کنار آن حلقه ای است که بر کمر آویزند: شعری بشب چو کاسۀ یوزی نمایدم یعنی سگی است حلقه بگوش در سخاش. خاقانی. خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسۀ یوز کآهو و گورش با شیر نر آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133)
یعنی کاسۀ درویشان که کنار آن حلقه ای است که بر کمر آویزند: شعری بشب چو کاسۀ یوزی نمایدم یعنی سگی است حلقه بگوش در سخاش. خاقانی. خم دف حلقه بگوشی شده چون کاسۀ یوز کآهو و گورش با شیر نر آمیخته اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133)